پنجشنبه صبح ساعت 7 اینا بیدار شدم و سریع آماده شدم تا برم تپه شهدا برای مراسم صبحمون . یه قسمت از راه رو همینطور پیاده راه افتادم و پشت سرم رو هم نگاه میکردم که تا تاکسی بیاد سوار شمُ برم ولی تاکسی نبود . توی راه گفتم اینطوری نمیشه ، باید دست به دامن یکی شم دیگه! گفتم شهید ابراهیم هادی ببین ما داریم میریم برای بچه ها وبرای امام حسین کار کنیم ، از هیچکسی هم هیچ چیزی نمیخوایم ، فقط الان برای من یه تاکسی جور کن! خیلی هوا گرمه واقعا!! دیدم نه، خبری نشد .تاکسی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

apaagency جدید ترین اشعار عاشقانه نسرین بهجتی مهدیه دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد جملات تبلیغاتی نگهبان چت|گارد چت |ناناز چت | پریناز چت |بازار چت|اول چت زیلو آهنگ,دانلود,رمان,اندروید,موبایل چیت گیم